در مطلب قبل انشایی درباره خاطره یک اردوگاه تابستانی به مشهد نوشتم و به شما وعده دادم که قسمت دوم ماجراهای سفرم را با شما در میان بگذارم. امروز قصد دارم ماجراهای عجیب و یا جالب را برایتان تعریف کنم. همراه من باشید.
+ انشا مشهد | خاطرات یک معلم قسمت اول
اینجای داستان بودم که ما به مشهد رسیدیم و روز اول برنامه را اجرا کردیم. قرار بود روز دوم به پارک کوهسنگی برویم. همه بچه ها خیلی خوشحال بودند و ما هم خوشحال بودیم که بچهها از این سفر لذت بردند یا به اصطلاح خستگی سال تحصیلی از تنشان به در شده بود. خیلی خوشحال با اندک صبحانه به سمت پارک کوهسنگی رفتیم. بچه ها مدت زیادی دور آبشار و استخر و محوطه پارک قدم زدند. ما سعی نداشتیم بچه ها را محدود کنیم فقط از آنها خواسته بودیم به خاطر مدرسه و والدینشان تا می تواند مراعات کنند.
ما سالها با این بچهها بودیم و می دانستیم از این نظر انضباطی مشکلی ندارند، یعنی به آنها اطمینان کامل داشتیم. فقط نگران بودیم که در این و آن ور رفتن ها دچار صدمه نشود که همین اتفاق افتاد. یکی از بچه ها برای گرفتن عکسِ به قول خودشان جالب و بامزه و فیگوری که میخواست بگیرد به بالای صخره رفته بود. همه چیز خوب بود بعد از گرفتن عکس عجله کرد تا بیاید و عکسش را ببیند، در همان لحظه پایش پیچ خورد.
من و همکارانم بودیم. تصمیم گرفتیم یکی از ما به همراه این دانشآموز به بهداری یا بیمارستان مراجعه کند و دیگری با بقیه بچه ها ادامه برنامه روز دوم را انجام دهد. البته تصمیم اولیه بر این بود که صبح تا ظهر را در پارک کوهسنگی بمانیم و بعد از آن به سراغ بازدید از جاذبههای تاریخی داخل شهر مشهد که به حرم امام رضا نزدیک هستند، برویم. مانند گنبد سبز، مقبره پیر پالان دوز و جاهای دیگر.
من با دانش آموز مصدوم به بهداری حرم مراجعه کردم .خوشبختانه پای دانش آموز ضرب دیده بود اما با این وجود باید مراعات می کرد. دکتر اصرار میکرد که باید در منزل بماند اما این دانش آموزِ ما اصرار داشت و گریه میکرد که میخواهد با بقیه بچه ها همراه باشد. تصمیم داشتم به خوابگاه برگردد ولی وقتی با بی تابی او مواجه شدن سریع به پدر و مادرش تماس گرفتم و ماجرا را شرح دادم. آنها اجازه دادند در صورت اینکه درد زیاد نشود، میتواند ادامه روز و با ما همراهی کند. مقدار کمپرس یخ با خودم بردند و قرار بر این شد در جاهایی که نیاز به پیاده روی دارد یا پستی بلندی هست، در ماشین و سرویس بماند و ما به همراه بقیه بچه ها از جاذبه های که می خواستیم دیدن کنیم. خوشبختانه برنامه امروز طوری بود که می توانستیم با کمک بچه ها او را با خودمان همراه سازیم. اما نگران روز سوم و چهارم بودم که قرار بود برنامه طبیعت گردی به سمت ییلاقات مشهد داشته باشیم.
شماره دکتر را گرفتم که اگر مشکلی داشت دوباره به او مراجعه کنم. خوشبختانه به دلیل آن که جراحت دانشآموزان سطحی بود و ما هم مراقبت هایی که دکتر به ما گفته بود را کامل انجام دادیم. در کمال تعجب دانش آموز در روز چهارم احساس درد نداشت اما از او قول گرفته بودیم که بسیار مراقب باشد. او هم با اشتیاق تمام قبول کرد.
در روز سوم به سمت ابشار اخلمد حرکت کردیم که در نزدیکی منطقه چناران قرار داشت. این آبشار بسیار زیبا بود. بچه ها از دیدن این طبیعت زیبا در اطراف شهر مشهد شگفتزده شده بودند. یکی از دانشآموزان می گفت من فکر نمیکردم که در مشهد این جای قشنگی هم باشد. همکارم که اطلاعات جغرافیایی و تاریخی بسیار خوبی داشت کمی درباره منطقه تاریخچه آن و گیاهان به بچه ها توضیح داد. همه به وجد آمده بودند و یکی از دانش اموزان پیشنهاد داد که یک کیسه برداریم و زباله های اطراف آبشار را جمع کنیمو همه بدون درنگ استقبال کردند و بسیار جالب بود. من هم از این اقدام داوطلبانه بچه ها کمی عکس و فیلم های یادگاری گرفتم چون این یک اقدام ارزشمند از جانب بچه ها بود. خودم هم مسئول جمع آوری زبال های خطرناک مثال کیسه و اشیا برنده بودم.
روز چهارم اردوی مشهد
روز چهارم هم تصمیم داشتیم به یکی دیگر از مناطق و ییلاقات مشهد برویم. این بار از آبشار ارتکند دیدن کردیم. این آبشار در سمت شمال شرق مشهد در مسیر کلات نادری قرار داشت. این طور برنامهریزی کردیم تا از صبح تا ظهر که هوا خنک است در نزدیکی آبشار باشیم بعد از صرف ناهار و کمی استراحت برای بازدید از کلات نادری به این منطقه سفر کنیم.
برای آنکه معلم متلکم وحده نباشد، شب قبل از بچه ها خواسته بودیم تا هرگونه اطلاعاتی که دربارهی منطقه را در برگی بنویسد و فردا در طبیعت یک نوع ارائه مانند تورلیدرها داشته باشیم. این تجربه بسیار جذاب بود هر کدام از بچه ها یک قسمت را آماده کرده و اطلاعات همدیگر را تکمیل می کردند. به این ترتیب تفریح و بازدید آموزشی هم انجام شد.
روز پنجم اردوی مشهد
روز پنجم روز آخر سفر ما بود. تصمیم گرفتیم نصف روز بچهها را به بازار ببریم تا سوغاتی های مورد نظر خود را بخرند و بعد از آن یکی از دو گزینه را به اشتراک انتخاب گذاشتیم که در نهایت به سرزمین موج های آبی مشهد رفتیم.
روز ششم اردو مشهد
روز ششم رسید و ما فقط نصف روز وقت داشتیم. بچهها از ما خواستند که به آنها اجازه دهیم این مدت را به حرم بروند و دعا کند. به خاطر دسته جمعی به سمت حرم حرکت کردیم. قرار بود بعد از خواندن نماز مجدد به محل اقامت برگردیم و وسایل ها را جمع و جور کنیم. چون ما حدود ساعت ۶ عصر باید به سمت تهران حرکت میکردیم تا ۷ صبح فردا در تهران باشیم. طوری تعطیلات و زمان بازگشت را تنظیم کرده بودیم که بازگشت ما به صبح روز جمعه بیفتد. در این صورت بچه ها فرصت داشته باشند بعد از این سفر طولانی یک هفته ای، استراحت بکنند و در کنار خانواده خود باشند. این بود انشای مشهد من.