بانک تور مسافرتی فاینداتور

بانک تورهای مسافرتی و اطلاعات سفر فاینداتور

بانک تور مسافرتی فاینداتور

بانک تورهای مسافرتی و اطلاعات سفر فاینداتور

لیست مراکز خرید مشهد

از آنجا که شهر مشهد به عنوان یکی از اصلی‌ترین مقاصد توریستی ایران شناخته می شود، گردشگران داخلی و خارجی فراوانی به این شهر سفر می کنند. به دلیل حجم بالای گردشگران و تنوع سوغاتی ها، مراکز خرید گوناگون در شهر مشهد ساخته شده است. کافیست انتخاب کنید که چقدر برای خرید بودجه در نظر گرفته اید و چه کالایی را دوست دارید تهیه کنید. یک نکته را در ابتدا به شما مسافران عزیز می گوییم که خرید سوغاتی در تور مشهد سخت نیست و شما می توانید بهترین و ارزانترین خرید خود را از مراکز خرید این شهر تجربه کنید. در این فرصت قصد داریم تا مراکز خرید خوب شهر مشهد را به شما عزیزان معرفی کنیم.

+ انشا مشهد

مراکز خرید مشهد

در شهر مشهد بیشتر سوغاتی های اصیل ایرانی را می توانید با کیفیت خوب پیدا کنید که الزاماً مربوط به خود خراسان نیستند. در بسیاری از مراکز خرید مشهد سوغاتی های معروف شهرهای شمالی، اصفهان، شهرهای جنوبی و صنایع دستی اصیل ایران در کنار سوغاتی های معروف مشهد به فروش می رسند. بنابراین شما با مراکز خریدی مواجه هستید که تنوع اجناس آنها مناسب است. در ادامه قصد داریم نام چند مرکز خرید خوب مشهد را به شما معرفی کنیم.

 

- مرکز خرید پروما ۱۱ یک مرکز خرید چند طبقه می باشد که در بلوار فردوس مشهد قرار دارد. در این مرکز خرید شهربازی کوچکی نیز ساخته شده است که می تواند گزینه خوبی برای خانواده ها با فرزندان خردسال باشد.

- مرکز خرید زیست خاور مشهد یکی از مراکز خرید لوکس مشهد می باشد که در میدان دکتر شریعتی نزدیک پارک کوهسنگی واقع شده است. بیشتر اجناس این مرکز خرید لوکس هستند و در آن فروشگاه ها و رستوران های متعددی نیز وجود دارد.

- مرکز خرید آرمان در خیابان نواب صفوی واقع شده که در فاصله ۱۰ دقیقه از حرم امام رضا علیه السلام قرار دارد. در این مرکز خرید می توانید انواع اجناس و سوغاتی ها را با قیمت مناسب تهیه کنید. برای آشنایی با نحوه دسترسی به این مرکز خرید پیشنهاد می‌کنیم به مطلب خیابان های نزدیک حرم امام رضا مراجعه کنید.

- مرکز خرید الماس شرق یکی از سه مرکز خرید بزرگ و اصلی شهر مشهد است که در میدان خیام بلوار خیام شمالی واقع شده است. نوع معماری این مرکز خرید نیز شبیه به آرامگاه عمر خیام در نیشابور است. در این مجموعه علاوه بر مراکز خرید، سینما، آکواریوم، رستوران و کافی شاپ نیز وجود دارد.

- بازار فردوسی مشهد در انتهای خیابان شهید مفتح قرار دارد. در این بازار نیز اجناس و با قیمت مناسب و کیفیت خوب به فروش می‌رسند. شما می توانید در کمتر از ۱۵ دقیقه به بازار فردوسی به حرم امام هشتم برسید و بلعکس. 

- بازار قسطنطنیه مشهد از قدیمی ترین بازارهای شهر مشهد است که در خیابان احمد آباد، خیابان امام رضا واقع شده است. این بازار مورد مرمت و بازسازی قرار گرفته می توانید برای خرید به آن مراجعه کنید. البته وسعت بازار قسطنطنیه به اندازه بازار رضا مشهد نیست.

- بازار رضا مشهد که در نزدیکی بلوار آب (خیابان امام رضا علیه السلام) قرار دارد، از مهمترین پاتوق های خرید مشهد است. از علل شهرت این بازار می توانیم به فاصله بسیار کم آن تا حرم و تنوع بسیار بالا کالاها اشاره کنیم.

انشای مشهد | حادثه باورنکردنی در سفر به مشهد

همه ما می دانیم که سفر کردن به مشهد بسیار راحت است چون می توانید با انواع وسایل نقلیه به طرف مشهد سفر کنید یا آنکه دست به کار شوید و تور مشهد را تهیه کنید. مدت ها بود که به مشهد سفر نکرده بودم و اولین بار بود که قصد داشتم با هواپیما به این شهر مسافرت کنم امروز قصد دارم ماجرای سفرم به مشهد را برای شما بگویم ماجرای عجیب که برای خودم باور نکردنی بود.

+ خیابان های مشهد

+ سفر زمینی به مشهد

مدت ها بود برای سفر به مشهد برنامه ریزی میکردم. وقتی قیمت تور مشهد را بررسی می کردم با قیمت‌هایی مواجه می شدم که باور کردنی نبود. تصمیم گرفته بودم خودم به تنهایی بلیط‌ قطار بخرم و مانند همیشه با قطار به مشهد سفر کنم. در همین فکر بودم که یکی از دوستانم به من پیشنهاد داد که دو نفره با هم به مشهد سفر کنید. او قصد داشت دو روز در مشهد بماند.

به همین دلیل تصمیم گرفته بود پروازهای تهران به مشهد را چک کند. قرار شده بود تا می توانیم سبک سفر کنیم و وسایل زیادی با خود نبرید من آنقدر هیجان زده بودم که لحظه شماری می کردم زودتر وارد شهر مشهد شوم و به زیارت حرم امام رضا علیه السلام بروم. من آنقدر با خودم وسیله بودم که در یک کیف معمولی زنانه جا شد. انگار که داشتم به خرید می رفتم!


دوستم بلیط هواپیما گرفت و قرار شد ساعت ۱۱ در فرودگاه باشیم. از آنجا که بار نداشتیم، لازم نبوده از گیت بار عبور کنیم. صرفاً بلیط مان چک شد و قرار شد بعد از بازرسی به سمت سالن انتظار پرواز حرکت کنیم. در همین حین من فراموش کرده بودم که در کیفم مقداری میوه با یک کارد میوه خوری گذاشته بودم. در حقیقت این میوه ها را برای سفر به مشهد نیاورده بودم بلکه از چند روز قبل که با دوستانم به پارک رفته بودیم، چاقو در کیف مانده بود و من به کل فراموش کرده بودم. وقتی وارد گیت بازرسی شدیم دوستم رفت و من متوجه حضور چاقو شد. ابتدا مامور بازرسی توضیح داد که مگه شما نمی‌دانید که نباید این‌گونه اشیا را به خود به داخل کابین هواپیما بیارید؟ من آنقدر شده بودم که اصلا نمی‌توانستم صحبت کنم و این باعث شد تا مامور فرودگاه به من شک کند. البته دوستم توضیحات لازم را به ماموران داد و آنها نیز با ملایمت به ما گفتند باید کارد را اینجا بگذارید یا اگر برای شما مهم است در بخش بار وارد کنید. این یعنی من باید مجدد واحد صف بررسی بلیت می شدم و ما زمان نداشتیم. به همین دلیل بعد از مشورت با دوستم چاقو را در سبد فرودگاه گذاشتم. وقتی از گیت عبور کردیم چند دقیقه سکوت کردم و منتظر بودم تا دوست گفتم با ناراحتی به من چیزی بگوید. با کمال تعجب او به مدت پنج دقیقه به من خندید من هم از خنده او خندم گرفت. شاید باورتان نشود اما دیگر به این مسئله فکر نکردیم و وارد هواپیما شدیم. وقتی سوار هواپیما شدیم یک آقای مسن و نسبتاً چاقی پشت ما نشسته بود صندلی هواپیما واقعاً برای او ناراحت کننده بود. چون ما پروازمان چارتر بود و معمولاً هواپیماهای ایرانی کمی فاصله صندلی ها کمتر است.

به پسر جوانی که در کنار دستش نشسته بود گفت اولین بار است که با هواپیما سفر می کند و استرس دارد.

وقتی هواپیما شروع به پرواز می کند، خلبان اصلی با مهمانان صحبت می‌کند و نکاتی از طریق مهمانداران به مسافران ارائه می شود. معمولاً خلبان صحبت خود را با صلوات به روح شهدا و امام شروع می کند. مرد پشت سری ما که استرس فراوان داشت با همه‌ی کلمه خلبان صلوات می‌داد و این باعث شده بود که کل هواپیما خنده شان بگیرد. در همین حین بود که دوستم به من گفت تا الان فکر میکردم هیچ کس به جز تو نمی تواند از این اشتباهات بکند. اما الان متوجه شدم که استرس چه کارها که با افراد نمی کند.

انشا مشهد | خاطرات یک معلم قسمت دوم

در مطلب قبل انشایی درباره خاطره یک اردوگاه تابستانی به مشهد نوشتم و به شما وعده دادم که قسمت دوم ماجراهای سفرم را با شما در میان بگذارم. امروز قصد دارم ماجراهای عجیب و یا جالب را برایتان تعریف کنم. همراه من باشید.

+ انشا مشهد | خاطرات یک معلم قسمت اول

اینجای داستان بودم که ما به مشهد رسیدیم و روز اول برنامه را اجرا کردیم. قرار بود روز دوم به پارک کوهسنگی برویم. همه بچه ها خیلی خوشحال بودند و ما هم خوشحال بودیم که بچه‌ها از این سفر لذت بردند یا به اصطلاح خستگی سال تحصیلی از تنشان به در شده بود. خیلی خوشحال با اندک صبحانه به سمت پارک کوهسنگی رفتیم. بچه ها مدت زیادی دور آبشار و استخر و محوطه پارک قدم زدند. ما سعی نداشتیم بچه ها را محدود کنیم فقط از آنها خواسته بودیم به خاطر مدرسه  و والدینشان تا می تواند مراعات کنند.

ما سال‌ها با این بچه‌ها بودیم و می دانستیم از این نظر انضباطی مشکلی ندارند، یعنی به آنها اطمینان کامل داشتیم. فقط نگران بودیم که در این و آن ور رفتن ها دچار صدمه نشود که همین اتفاق افتاد. یکی از بچه ها برای گرفتن عکسِ به قول خودشان جالب و بامزه و فیگوری که می‌خواست بگیرد به بالای صخره رفته بود. همه چیز خوب بود بعد از گرفتن عکس عجله کرد تا بیاید و عکسش را ببیند، در همان لحظه پایش پیچ خورد. 

من و همکارانم بودیم. تصمیم گرفتیم یکی از ما  به همراه این دانش‌آموز به بهداری یا بیمارستان مراجعه کند و دیگری با بقیه بچه ها ادامه برنامه روز دوم را انجام دهد. البته تصمیم اولیه بر این بود که صبح تا ظهر را در پارک کوهسنگی بمانیم و بعد از آن به سراغ بازدید از جاذبه‌های تاریخی داخل شهر مشهد که به حرم امام رضا نزدیک هستند، برویم. مانند گنبد سبز، مقبره پیر پالان دوز و جاهای دیگر.

من با دانش آموز مصدوم به بهداری حرم مراجعه کردم .خوشبختانه پای دانش آموز ضرب دیده بود اما با این وجود باید مراعات می کرد. دکتر اصرار می‌کرد که باید در منزل بماند اما این دانش آموزِ ما اصرار داشت و گریه می‌کرد که میخواهد با بقیه بچه ها همراه باشد. تصمیم داشتم به خوابگاه برگردد ولی وقتی با بی تابی او مواجه شدن سریع به پدر و مادرش تماس گرفتم و ماجرا را شرح دادم. آنها اجازه دادند در صورت اینکه درد زیاد نشود، می‌تواند ادامه روز و با ما همراهی کند. مقدار کمپرس یخ با خودم بردند و قرار بر این شد در جاهایی که نیاز به پیاده روی دارد یا پستی بلندی هست، در ماشین و سرویس بماند و ما به همراه بقیه بچه ها از جاذبه های که می خواستیم دیدن کنیم. خوشبختانه برنامه امروز طوری بود که می توانستیم با کمک بچه ها او را با خودمان همراه سازیم. اما نگران روز سوم و چهارم بودم که قرار بود برنامه طبیعت گردی به سمت ییلاقات مشهد داشته باشیم.

شماره دکتر را گرفتم که اگر مشکلی داشت دوباره به او مراجعه کنم. خوشبختانه به دلیل آن که جراحت دانش‌آموزان سطحی بود و ما هم مراقبت هایی که دکتر به ما گفته بود را کامل انجام دادیم. در کمال تعجب دانش آموز در روز چهارم احساس درد نداشت اما از او قول گرفته بودیم که بسیار مراقب باشد. او هم با اشتیاق تمام قبول کرد.

در روز سوم به سمت ابشار اخلمد حرکت کردیم که در نزدیکی منطقه چناران قرار داشت. این آبشار بسیار زیبا بود. بچه ها از دیدن این طبیعت زیبا در اطراف شهر مشهد شگفت‌زده شده بودند. یکی از دانش‌آموزان می گفت من فکر نمی‌کردم که در مشهد این جای قشنگی هم باشد. همکارم که اطلاعات جغرافیایی و تاریخی بسیار خوبی داشت کمی درباره منطقه تاریخچه آن و گیاهان به بچه ها توضیح داد. همه به وجد آمده بودند و یکی از دانش اموزان پیشنهاد داد که یک کیسه برداریم و زباله های اطراف آبشار را جمع کنیمو همه بدون درنگ استقبال کردند و بسیار جالب بود. من هم از این اقدام داوطلبانه بچه ها کمی عکس و فیلم های یادگاری گرفتم چون این یک اقدام ارزشمند از جانب بچه ها بود. خودم هم مسئول جمع آوری زبال های خطرناک مثال کیسه و اشیا برنده بودم.

 

روز چهارم اردوی مشهد

روز چهارم هم تصمیم داشتیم به یکی دیگر از مناطق و ییلاقات مشهد برویم. این بار از آبشار ارتکند دیدن کردیم. این آبشار در سمت شمال شرق مشهد در مسیر کلات نادری قرار داشت. این طور برنامه‌ریزی کردیم تا از صبح تا ظهر که هوا خنک است در نزدیکی آبشار باشیم بعد از صرف ناهار و کمی استراحت برای بازدید از کلات نادری به این منطقه سفر کنیم.

برای آنکه معلم متلکم وحده نباشد، شب قبل از بچه ها خواسته بودیم تا هرگونه اطلاعاتی که درباره‌ی منطقه را  در برگی بنویسد و فردا در طبیعت یک نوع ارائه مانند تورلیدرها داشته باشیم. این تجربه بسیار جذاب بود هر کدام از بچه ها یک قسمت را آماده کرده و اطلاعات همدیگر را تکمیل می کردند. به این ترتیب  تفریح و بازدید آموزشی هم انجام شد. 

روز پنجم اردوی مشهد

روز پنجم روز آخر سفر ما بود. تصمیم گرفتیم نصف روز بچه‌ها را به بازار ببریم تا سوغاتی های مورد نظر خود را بخرند و بعد از آن یکی از دو گزینه را به اشتراک انتخاب گذاشتیم که در نهایت به سرزمین موج های آبی مشهد رفتیم.

روز ششم اردو مشهد

روز ششم رسید و ما فقط نصف روز وقت داشتیم. بچه‌ها از ما خواستند که به آنها اجازه دهیم این مدت را به حرم بروند و دعا کند. به خاطر دسته جمعی به سمت حرم حرکت کردیم. قرار بود بعد از خواندن نماز مجدد به محل اقامت برگردیم و وسایل ها را جمع و جور کنیم. چون ما حدود ساعت ۶ عصر باید به سمت تهران حرکت می‌کردیم تا ۷ صبح فردا در تهران باشیم. طوری تعطیلات و زمان بازگشت را تنظیم کرده بودیم که بازگشت ما به صبح روز جمعه بیفتد. در این صورت بچه ها فرصت داشته باشند بعد از این سفر طولانی یک هفته ای، استراحت بکنند و در کنار خانواده خود باشند. این بود انشای مشهد من.

 

انشا مشهد | خاطرات یک معلم

ما در مطالب قبلی یکی از جالب ترین انشا مشهد را به شما معرفی کردیم. اینبار قصد داریم  به سراغ خاطرات سفرنامه مشهد یکی از دبیران عزیز برویم. با ما همراه باشید تا ببینیم در طی این سفرچه اتفاقاتی برای این معلم افتاده است.

انشا مشهد | خاطرات معلم در اردو مشهد

من یک معلم هستم و برای امسال ایام تعطیلات تابستان تصمیم گرفته بودیم در قالب یک اردوی فرهنگی بچه های مدرسه را به مشهد ببریم.  امروز قصد دارم انشای خودم از این اردوی فرهنگی را برای شما بگویم. اینکه چطئر برنامه ریزی کردیم و در طی سفر به مشهد چه اتفاقاتی برای ما افتاد.

بعد از امتحانات بچه ها و فرصت یک ماه تعطیلات تابستانی، تصمیم گرفتیم که به همراه همکارانم یک فراخوان برای اردوی مشهددر شبکه های اجتماعی و وبسایت مدرسه بارگزاری کنیم. پیش بینی ما این بود که استقبال کمی از اردو خواهد شد چون دانش آموزان تازه از مدرسه و فضای امتحانات فارغ شده بودند.  این اردوی یک هفته طول می کشید و قرار بود با قطار به مشهد برویم و تمام روز را در این شهر سپری کنیم.

فراخوان دادیم و خوشبختانه استقبال خوبی از طرف بچه ها انجام شد اما به دلیل محدودیت زمانی و مکانی که داشتیم ناچار بودیم دو گروه شویم.گروهی  که با من همراه بودند حدود ۲۰ نفر بودند. قرار شد به دلیل محدود اول یک گروه به مشهد برویم و در هفته دوم سری دوم دانش آموزان با همکاران دیگر به مشهد سفر کنند. بلیط قطار را تهیه کردیم و قرار شد ۸ شب همه شب در ایستگاه راه آهن در جلوی گیت ورودی منتظر بقیه باشیم. ما شب را برای حرکت انتخاب کردیم تا هم بچه ها فرصت استراحت داشته باشند و هم اینکه به دلیل گرمای تابستان اذیت نشوند.

خوشبختانه به خاطر تاکیدات زیادی که از قبل به بچه ها کرده بودیم، کسی تاخیر نداشت و ما طبق ساعت وارد واگن های قطار شدیم.  قطعا حدود ساعت هشت و نیم حرکت کرد و طبق برنامه  حدود ساعت ۹ صبح به شهر مشهد رسیدیم.  از آنجا که محل اقامت ما از طریق آموزش و پرورش تعیین شده بود بلافاصله بعد از رسیدن به شهر مشهد اتوبوس به دنبال ما آمد و با بچه ها به محل اقامت رفتیم. محل اقامت ما نزدیک بست طبرسی بود.

قرار بود تا بعد از ظهر بچه‌ها وسایل هایشان را مرتب کند و کمی استراحت کنند تا  برای نماز مغرب به حرم برویم. غذاهای مختصری با کمک خود بچه ها درست کردیم و همه خوردیم. خیلی جو با صفا و صمیمی بود.  چون هوا گرم بود سعی  کردیم غذاهای سبک انتخاب کنیم که مناسب هوای گرم فصل تابستان باشد تا بچه‌ها گرما زده نشوند.

بعد از غذا بچه ها کمی استراحت کردند. البته در میان عده ای هم به گوشه ای از خوابگاه رفتند و با هم صحبت می کردند و می خندیدند. شور و انرژی جوانی آنها بی نظیر بود و من ازاین همه صمیمیت لذت می بردم.  با خنک شدن هوا به سمت حرم حرکت کردیم نماز را در حرم بخوانیم . برای شام هم طبق توافق با بچه ها به یکی از رستوران‌های نزدیک حرم رفتیم و غذا خوردیم. در جلسه توجیهی اردو برای بچه ها محدودیتی معیت نکردیم تا از این سفر معنوی و تفریحی لذت ببرند اما قرار گذاشتیم تا جایی که امکان دارد از هزینه های اضافی و یا خرید های بی مورد صرف نظر کنیم. خب، روز اول به پایان رسید. حالا باید برای روز دوم آماده می شدیم.

قرار بود برای فردا صبح و اقامه نماز به حرم مراجعه کنیم و بعد از آن برای ورزش به پارک کوهسنگی برویم. بچه ها واقعا از برنامه فردا بسیار هیجان زده بودند. 

** پایان  قسمت اول

انشا درباره مشهد

داشتم درباره مشهد در اینترنت جستجو می کردم که به واژه جالب "انشا درباره ی مشهد" رسیدم. برایم جالب بود که این کلید واژه چه محتواهایی را در جستجو به من نشان می دهد. البته من همیشه کنجکاوم و دوست دارم مطالب جالب و کمتر تکراری درباره مشهد بخوانم.  تور مشهد جز خاطرات نوستالژیک کودکی همه ما هست. من خاطرات بسیار خوبی از سفرم به مشهد به همراه خانواده و دوستان دارم. این کلیدواژه من را یه دوران کودکی ام برد. 

وقتی بر روی کلمه انشای مشهد کلیک کردم به مطالب جالبی برخوردم. برخی‌ها داستان سفرهایشان به مشهد یا سفرنامه مشهد را نوشته بودند. برخی دیگر داستان هایی را به لهجه مشهدی گفته بودند و داستان را نقل کرده بودند که الزاماً به مشهد یا ماجرای سفر به آن اختصاص نداشت. در این نوع انشا مشهد بیشتر تاکید بر نوع ادای واژه ها به لهجه مشهدی بود. لهجه ای بسیار شیرین و گوش نواز است.

کمی جستجو را عمیق تر کردم تا به یک صفحه رسیدم که بسیار جالب بود.  این صفحه بایگانی از انشاهای کودکانه درباره مشهد بود که من را به یاد دوران مدرسه انداخت. همیشه برای من سوال بود که چرا ما باید درباره سفرهای مان بنویسیم. یادم می آید یکی از دوستان بسیار خوبم بود که به دلیل مشکلات خانوادگی یا مالی سفر نمی رفتند و همیشه بعد از عید یا زمانی که معلم از ما می خواست انشایی را در باره مشهد بنویسیم خجالت زده بود. ما هم به دلیل شرایط کسب و کار پدر و مادرم که کارمند بودند، زیاد به مسافرت نمی رفتیم اما برای سفر به مشهد برنامه ریزی می کردیم. یادم هست اولین بار کلاس دوم دبستان بودم که با قطار به مشهد سفر کردیم. 

انشا مشهد

در فکر خاطرات کودکی ام بودم که به سراغ چند نمونه از انشاها مشهد رفتم.  درباره ماجراهای سفر زمینی با ماشین شخصی صحبت کرده بودند یا ماجراهای سفرشان با هواپیما. یکی‌شان می‌گفت ما با ماشین خودمان رفتیم یعنی زمینی به مشهد سفر می کردیم. پدر و مادرم هردو نوبتی راننده می‌کرده‌اندتا خسته نشوند و تصادف نکنیم.

 یکی دیگر می‌گفت ما همیشه همینطوری با ماشین خودمان به مشهد می رفتیم بدون آنکه اتاق یا هتل رزرو کنیم. وقتی به مشهد می‌رسیدیم پدرم آنقدر ما را  از این خیابان به خیابان می برد و قیمت خانه ها را می پرسید تا آنکه مناسب ترین گزینه را انتخاب کند. در هر صورت من همیشه از سفر به مشهد خاطرات بسیار خوبی دارم و اولین کار ما به محض ورود به مشهد، رفتن به زیارت امام رضا علیه السلام  بود. بعد از یادت معمولاً به بازار می رفتیم و چند سوغاتی خریداری می‌کردیم. سوغاتی های که هنوز هم مزه آنها زیر زبانم حس میکنم.  نخودچی و کشمش های خوشمزه، شکلات های پیچی زنجبیلی، زعفران های خوشرنگ و خوشگل و زرشک های ترش ؛ بخشی از خاطرات سفرم به مشهد بودند. اگر در فصل پاییز به مشهد سفر می کردیم، پدرم عادت داشت که برای ما یک لیوان آب انار بگیرد. او می گفت آب انار مشهد چیز دیگری است. به جز بازارگردی و زیارت که بخش عمده‌ای از زمان سفر ما به مشهد را به خود اختصاص می داد، اگر هوا مناسب بود به پارک کوهسنگی می رفتیم من و خواهرم که کوچکتر بودیم دوست داشتیم همیشه به بالاترین نقطه آبشار کوهسنگی برویم و مادرم هم مدام داد میزد مراقب باشید، نیفتید.

هنوز هم که بزرگ شدم، یاد دوست می افتم دوستی که همیشه به من می گفت ما نمی توانیم مسافرت برویم. من و خواهرم هم قرار گذاشته بودیم تا خاطرات سفرمان برای او تعریف کنیم تا  بتواند بر اساس اطلاعاتی که ما به او می‌دهیم انشا بنویسد و نمره خوبی از معلم دریافت کنند. الان سی سال از دوستی ما می گذرد و ما هنوز هم یاد انشای مشهد می‌افتیم.